اسلایدر

داستان شماره 1009

داستانهای باحال _داستان سرا

داستانهای همه جوره_داستانهایی درباره خدا_پیغمبران_امامان_عاطفی_ عشقانه_احساسی_ظنز_ غمگین_بی ادبانه و.............

داستان شماره 1009

 

يحيى عليه السلام و شيطان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى شيطان ملعون در حالى كه زنجير و رشته هايى در دست داشت به نزد حضرت يحيى بن زكريا عليه السلام ظاهر شد
يحيى عليه السلام پرسيد: اى ابليس اين رشته ها چيست كه در دست توست ؟ شيطان گفت : اين رشته ها انواع علايق ، اميال و شهوتهايى است كه من در فرزندان آدم يافته ام
يحيى عليه السلام فرمود: آيا براى من نيز از اين رشته ها چيزى هست ؟ گفت : آرى ، هنگامى كه از خوردن غذا سير مى شوى ، سنگين مى شوى ، به همين سبب نسبت به نماز، ذكر و مناجات خداى خود بى رغبت مى شوى
يحيى عليه السلام با شنيدن اين سخن فرمود: بخدا سوگند كه از اين زمان به بعد هرگز شكم خود را از غذا پر نخواهم كرد
ابليس هم گفت : بخدا قسم من نيز از اين به بعد هرگز كسى را نصيحت نخواهم كرد

[ جمعه 19 دی 1393برچسب:يحيي عليه السلام و شيطان, ] [ 15:35 ] [ شهرام شيدايی ] [ ]


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد